جايگاه تعقل و تعبد در معارف اسلامى (2)
جايگاه تعقل و تعبد در معارف اسلامى (2)
جايگاه تعقل و تعبد در معارف اسلامى (2)
نويسنده: محمد تقى جعفرى
با بيان اين مطلب اكنون به بخشهاى مختلف فقه نظر مى افكنيم تا ببينيم كه چه مقداراز آن تعبدى است و چه مقداراستدلالى و نظرى كه بايد با برهان واستدلال به آن دست يافت .
اميرالمومنين (علیه السلام) در خطبه قاصعه مى فرمايد:
الا ترون ان الله سبحانه اختبرالاولين من لدن آدم صلوات الله عليه الى الاخرين من هذاالعالم باحجار و لاتضر و لاتنفع و لاتبصر و لاتسمع فجعلها بيته الحرام:[الذى جعله للناس قياما] ثم رضعه باوعر بقاع الارض حجرا و اقل نتائق الارض مدرا واضيق بطون الاوديه قطرا. بين جبال خشنه و رمال دمثه و عيون و شله و قرى منقطعه] 11 ...
آيا نمى بينيد خداى سبحان پيشينيان از آدم تا پسينيان ازاين عالم را آزمود به حرمت نهان به سنگهاى بى سود و زيان كه نه مى بينند و نه مى شنوند. پس خدا آن را خانه با حرمت خود ساخت و براى مردمان مايه قيام و عبادتشان قرارداد. پس آن خانه را در سنگلاخى نهاداز همه سنگستانهاى زمين دشوارتر و ريگزارى تر رويش آن از همه كمتر به دره اى از ديگر دره ها تنگتر و ميان كوههايى سخت و ريگهايى نرم دشوار گذر و چشمه هايى زه آب آن كم و جدااز هم .
خداوند چند سنگ را كنار هم گذاشته و خانه اى ساخته كه هيچ نفع و ضررى به حال مردم و جامعه ندارد و به مردم فرموده است برويد آن خانه را طواف كنيد .
اين چيست ؟
آيا غيرازاين است كه بار تكليف الهى را كه حركت واحساس تكليف است بر دوش گيرد؟
بزرگترين و اساسى ترين بعدانسان در گذرگاه هستى عبارت است از : احساس تكليف وانجام آن . پس اين خانه كعبه را طواف كنيد براى پاسخ گويى به نداى اين بعد.اين خود سراسر فلسفه و حكمت است . آنان كه احكام عبادى اسلام را تعبد خشك و بى روح مى پندارند توجه به اين جهات نكرده اند. ما نمى خواهيم بگوييم كه مصلحت فقط در جعل است چنانكه بعضى ها گمان كرده اند زيرا مجعول داراى مصلحت است يعنى قطعا تابع مصالح و مفاسد واقعى است .امام هشتم على بن موسى الرضا عليه السلام در پاسخ نامه محمدبن سنان مى فرمايد :
كسانى كه گمان مى كنند:احكام اسلامى فقط براى برانگيختن حس تعبد مردم است در ضلالت سخت قرار گرفته اند .
ولى بر فرض اگر عده اى گفتند ما تا خودمان نفهميم آن مصالح و مفاسد را عمل نمى كنيم جوابش اين است كه :اگر هيچ نباشد خود عمل به اين جعل و تكليف به تنهايى مهمترين هدف و بزرگترين فلسفه را دارد. چنانكه دراموامرامتحانيه مى بينيم تنها هدف به اصطلاح برخاستن از خاك و قيام به انجام وظيفه است كه احساسش عالى ترين احساس روح انسانى است .
در داستان حضرت ابراهيم (علیه السلام) در قرآن آمده است :
قال يابنى انى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ماذا ترى . قال يا ابت افعل ما تومر سنجدنى ان شاءالله من الصابرين 12
گفت : پسرك من در خواب ديدم كه ترا سر مى برم . پس بنگر تا نظرت چيست ؟ گفت :اى پدر من هر چه ترا مى فرمايند بكن .اگر خدا بخواهد مرا شكيبا يابى .
خود آماده شدن برا قربانى و كارد به دست گرفتن مصلحت عظيمى دارد. البته اوامرامتحانيه حسابشان جداست . منظوراين نيست كه همه احكام اين گونه اند. ولى قدر مسلم اين است كه علاوه بر مصالح و مفاسدى كه درخوراحكام هست در نفس جعل نيز مصالح و مفاسدى است كه مهمترين آن پاسخ به بعدانسانى احساس تكليف است .
صرف نفس تكليف واحساس مسووليت و حركت و جنبش براى انجام تكليف به تنهايى براى مصلحت احكام كافى است .
كعبه سنگ نشانى است كه ره گم نشود حاجى احرام دگر بند و ببين ياركجاست
بنابراين عبادات هم مثل سايراحكام استدلالى و نظرى هستند. اگر نبود جز همان تجسم و تبلور معناى عبوديت و پاسخ گويى به نداى فطرت واحساس مسووليت همين بزرگترين فلسفه عبادات است . گواين كه مقدار زيادى از عبادات مثل روزه حج جهاد و ... داراى فلسفه خاص خود هستند.
البته اداره جوامع معنايش اين نيست كه واقعااين حقوقها جامعه انسانى رااداره مى كنند. يعنى نمى گذارند مردم يكديگر را بخورند و گرنه ازاين حقوقها آدم ساخته نشده است .
مساله تكامل اصلا دراين حقوقهاى امروزى مطرح نيست . حقوق امروز مى گويد:
حق ديگران را ضايع مكن .
اگر ضايع كرد چه مى شود؟
مى گويد:
اگر ضايع كرد شلاق دارد.
حقوق امروز جنبه هاى انسانى قضيه را در نظر نمى گيرد و به تعالى روحى انسان كارى ندارد.
حقوق امروز نمى گويد: استيفاى حق از بزرگترين كمالات انسان است .
ولى در فقه ما به همه ابعادانسان توجه مى شود. حقوق فقه نيز هدفداراست و در آن كمالات انسان كاملا ملحوظ است .اين يكى از امتيازات مهم فقه اسلامى بر حقوق دنياست .
حقوقى كه امروز در جهان مطرح است حقوق پيرواست .
حقوقدانهاى امروزى معتقدند كه جامعه خودش بر هرچيزى كه تكيه كرد مى شود (قانون) ! [ قانون عرف عام] اساسا حقوقدان تابع است تابع خواست جامعه و مردم . به تناسب خواست آنان قانون وضع مى كند. اين نوع تلقى از حقوق برگرفته از همان حقوق (انگلاساكسون) يا قانون انگلستان است .
حقوق پيرو مى گويد:
[ما حق نداريم بنشينيم براى مردم قانون وضع كنيم بلكه مردم هم هر طور عمل كردند و هر جور خواستند همان قانون است].
به عبارت ديگر بايد ديد جامعه به چه چيز ترتيب اثر مى دهد و چه چيز را مى خواهد. به عنوان مثال در مورد معاملات چه معامله اى را نافذ مى داند و چه شرايطى را معتبر مى داند.
اين نوع قانون را مى گويند: [كامون لاو] common law يعنى قانون عام .
غالبا كشورهاى غربى داراى چنين حقوقى هستند. در مقابل در حقوقهاى بلوك شرق اصلا مردم و جامعه به حساب نمى آيند.از مردم بپرسند كه شما چه مى خواهيد يا ببينيد جامعه چه چيزهايى را ترتيب اثر مى دهد و... بلكه با توجه به مسائل و مصالح حزبى خودشان هر طور دلشان بخواهد قانون وضع مى كنند و كارى به انعكاس مردم واستقبال و يا عدم استقبال جامعه ندارند. حتى به آثار و تبعات آن هم كارى ندارند.اين نسخه را براى درمان مشكلات مردم و دردهاى اجتماعى پيچيده اند حالا به حال مريض مفيد باشد و دردى از دردهاى او را درمان مى كند يااين كه به حال او مضر باشد و بر دردهاى او بيفزايد فرقى نمى كند. قانون جامعه اين است و چون و چرا هم ندارد!
اين نوع قانونگذارى را اينان مى گويند : [حقوق پيشرو] كه در حال دگرگونى اساسى است .
اكنون در دنيا گفته مى شود بلوك غرب دارى حقوق پيرواست و بلوك شرق داراى حقوق پيشرو. البته اين صرف تقسيم است و گرنه نه در كشورهايى كه ادعاى داشتن حقوق پيشرو دارند واقعا حقوق آنان همه پيشرو بوده و نه در كشورهايى كه ادعاى داشتن حقوق پيرو دارند همه پيرو بوده است . بلكه مبنى در وضع قوانين آن جريانات است كه زمينه هايى از فرهنگ خاص و رگه هاى سرگذشت مردم آن جامعه و مقتضيات اقتصادى و بعضى از مبانى اخلاق رنگ باخته و غيرذلك كه از طرف قدرتها توجيه و به عنوان مبانى حقوق معرفى مى شوند
بااين كه به نظر مى رسد روشن ترين مساله از نظر فلسفه حقوق است ولى حقوق نيز تا حدود زيادى استدلالى و نظرى نيست .
برخى از حقوقدانان مى گويند:
[يك سلسله قوانين و مقرراتى براى اداره انسان درست شده و همين مقررات [ حقوق] نام گرفته است .
مصالح و مفاسداين حقوقها چيست و محصول آن كدام ؟ جاى بحث است].
البته برخى از حقوقها مقدارى اخلاقيات و معنويات هم داشته اند و حداقل درادعا در قرنهاى اخير اين معنى بيشتر شده است واز مذهب هم استفاده شده است .
حقوقدانان تلاش مى كنند كه فرهنگ جامعه اين طورى است مثلا نژاد ژرمن به فلان مساله اهميت نمى دهد و يا نژاد ( فرنگ ) اين طورى است .
بنابراين همان طور كه اشاره كرديم حقوقهاى امروزى على رغم ادعايى كه دارند صد درصداستدلالى و نظرى نبوده و در مبانى نظامهاى حقوقى روش تعبدى ديده مى شود.
بسيارى از حقوقدانان برجسته غرب صريحااذعان كرده اند كه مبادى حقوقى نمى تواند بر پايه استدلال و برهان استوار باشد.
مسيو پل كش كه از حقوقدانان بزرگ است دراين باره مى گويد:
[وقتى فكر مى كنم كه مغز گمراهى در پى آن است كه بدون راهنما فلسفه حقوق را بحث كند نگران مى شوم .
در واقع بايد تصديق كرد كه ايده هاى كلى در سرزمين حقوق مبهم اند. حدود و ثغور مفاهيم ذهنى اصلى غير قطعى و موردايرادند. مصطلحات عرف درهم و برهم مى باشند. بلاشك همين امراست كه توده حقوقدانان را از بررسى اين امر دور كرده است] 13 .
همان طور كه ملاحظه فرموديد اين چيزى غيراز تعبد نيست . حقوقدانان غرب نيز سرگردانند و درمانده اند. در صورتى كه در فقه ما حتى در بخش عبادات همه چيز روشن است . حتى[ الله اكبر]اول نماز (تكبيره الاحرام ) كه دستها را نزديكى گوشها ( الى شحمتى الاذن ) بالا مى بريم تعبد محض نيست . حداقل در محدوده اى كه عقل ما بدان مى رسد اين است كه در مقابل خدا حالت تسليم نشان مى دهيم . فكرمان آرام مى شود. روح مان آرام مى شود. به هدف حيات خود كه (واليه راجعون )است پاسخ مى دهيم .اينها همه استدلال است .
گاهى توهم شده است كه كيفيت عبادات مثل گذاشتن دستها روى زانوها در ركوع و يا گذاشتن اعضاى سبعه بر زمين در هنگام سجده تعبد محض است !اين توهم هم بى اساس است زيرا ابراز عبوديت با نمودهاى فيزيكى محال است بدون كميت و كيفيت خاصى باشد و سوال ازاين كه چرا مثلا نماز صبح دو ركعت و هر يك از نمازهاى ظهر و عصر و عشا چهار ركعت و مغرب سه ركعت و با كيفيتهاى مخصوص مى باشند كاملا بى جاست . زيرا هر نوع كميت و كيفيتى كه براى عبادات تعيين مى شد همين سول مطرح مى گشت .البته با همين حال باز مى بينيم همه آن خصوصيات نيز حكمتهايى براى خود دارند كه با كمترين دقت مى توان آنها را فهميد.
عباداتى مثل روزه سرتاپا استدلال هستند. فلسفه هاى متقن دارند امساك تقويت روان و روح و قوى ساختن اراده و...
آنچه در كتاب علل الشرايع صدوق رحمه الله عليه به عنوان علل و فلسفه احكام آمده است گر چه فلسفه صد درصد نيست ولى تا حدود زيادى زوايايى از فلسفه احكام و حكمتهاى آن را مى نماياند كه هيچ حكمى بى مصلحت يا مفسده وضع نشده است .
بقيه احكام غيرعبادى كه اكثريت قريب به اتفاق احكام فقهى را تشكيل مى دهند (به طورى كه عبادات در مقابل آنها دراقليت قرار گرفته است ) تابع مصالح و مفاسد قابل فهم و تعقل با عقل سليم مى باشند.
مثل نكاح طلاق واحوال شخصيه امورى استدلالى و نظرى هستند.
اگر بخواهيم خانواده به عنوان واحداجتماعى از هم نگسلد و كانون خانواده شاداب بماند بايد كسى آن رااداره كند. فردى متكفل اداره زندگى باشد چه زن و چه مرد.
مسلم است كه در هيچ تشكلى دو مدير كه هر دو يكسان باشند امكان پذير نيست .
عقل مى گويد: هر كدام قوى تر و تواناتراست اداره را به عهده بگيرد.
الرجال قوامون على النساء 14
قوام يعنى مديريت سرپرستى اداره سيستم خانوادگى .
اين چيزى نيست جز نظر واستدلال .
امروز با محاسبات دقيقى كه صورت گرفته است و نظرياتى كه در مورد فيزيولوژى و پسيكولوژى زنان داريم روشن شده كه زنان آشيانه حيات هستند.
تربيت فرزندان گرم نگهداشتن كانون پرمهر خانواده فقط با دست آنان ميسراست زيرا آنان معدن احساسات و عواطف اند.
اصلا طعم حيات را زنان مى چشند. مردان طعم حيات را نمى چشند بلكه فقط مفهومش را درك مى كنند.احساسات و عواطف در زنان به قدرى گسترده و عميق است كه تا آخر عمر همچنان جوشان و بالنده است .اين طورى نيست كه منحصر به ايام جوانى و دوران تربيت فرزندان و خردسالى آنان باشد. پيرزنى كه نفسهاى آخر را مى كشد وقتى كه مى خواهد فرزند هشتاد ساله خود را صدا بزند با يك دنيا مهر و عاطفه مى گويد: باقرجون بيا عزيزم !
باقر بچه نيست پيرمرد هشتاد ساله است و سالهاى طولانى از دامن پرمهر و عطوفت مادر و نوازش هايش به دور بوده است ولى براى مادر او هنوز همان[ باقرجون] است .
بروزاحساساتى اين چنين طبيعى است واز عمق وجود مادر سرچشمه مى گيرد زيرا فرزند را جزء منفصل خود مى بيند. مادر در گفتن : [باقرجون] جدى است . برخلاف مرد كه احساسات او بيشتر در معرض دستبرد كميت و كيفيتهاست . و آن هم محدود به همان دوران خردسالى مى شود. مثلا اگر مردى بخواهد همين فرزند (باقر هشتاد ساله ) را صدا بزند نمى گويد:[باقرجون] بلكه با صداى خشن يا نيمه خشن مى گويد:[باقر! كجاى بودى اين دور و بر پيدايت نيست ؟]
ازاين گذشته مرد بيشتر با مسايل بيرون سروكار دارد. صبح كه از بستر بلند شد از خانه خارج مى شود و مى رود دنبال كارش : قهوه خانه ميدان جنگ كارخانه مدرسه اداره و... بالاخره در منزل حضور ندارد. اين زن است كه از آغازانعقاد نطفه دو شخصيت را در كالبد خوداحساس مى كند. دو شخصيت با وحدت شخصيت .
ازاين روى زن فرزند را جزء منفصل خود مى داند.
بنابراين امر دائراست بين اين كه يكى ازاين دو: (زن يا مرد) خانواده رااداره كند.
با توجه به آنچه گفتيم و نيز با در نظر گرفتن اين كه زن گاهى به خاطر حاملگى شيردهى وامور زنانگى از تكفل اين مسؤوليت بزرگ معذوراست مسلم اين مرداست كه بايد سرپرستى و مديريت خانواده را به عهده بگيرد.
اين درست همان معناى آيه شريفه است :
الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض و بماانفقوا من اموالهم 15
ازاين روى خانواده براى ما يك اصل است . موضوعى است كه اصالت دارد.
حالااگر ملتى خانواده ندارد نمى تواند ما را مهم كند كه شما كارتان تعبدى است استدلالى و عقلى نيست .
خير. خانواده براى مااصل و كاملا هم منطبق بر مسايل نظرى و عقلى است .
چه منطق واستدلالى بالاتر بيگانگى انسان ازانسان را به وجود مى آورد سپس[ بيگانگى از خود] را كه از مختصات دوران ماشينى ماست .
در مجموعه فقه ما نيز اين مسايل بخش درخورى را به خوداختصاص داده اند.
با مختر تاملى به خوبى مى تواند فهميد كه اين بخش نيز همچون بخشهاى ديگر معارف اسلامى استدلالى و نظرى است و جايى براى تقليد و تعبد در آن نيست .
به عنوان مثال : معاملات و يا عقودى مثل : هبه بيمه مضارعه مساقات و حتى خيارات هيچ كدام تعبدى نيستند بلكه همه آنهااستدلالى و نظرى هستند.
اساسا مبناى بيشتر آنها بر عقل و سيره عقلااستواراست .
سيره عقلاء براين است كه وقتى كسى در معامله كلاه سرش رفت و گول خورد مى تواند معامله را به هم بزند.اين فرد حق فسخ دارد.
بنابراين بخش معاملات و عقود وايقاعات همگى داراى فلسفه و حكمت هستند و صدردرصداستدلالى .
از باب نمونه :
ازامام رضا(علیه السلام) مى پرسند:
چرا ربا حرام است ؟
امام رضا(علیه السلام) در پاسخ به نكته اى اشاره مى كند كه امروز هم راهشگاست :
انما نهى الله عزوجل عنه ربا لما فيه من فسادالاموال لان الانسان اذااشترى الدرهم بادرهمين . كان ثمن الدرهم درهما و ثمن الاخر باطلا فبيع الربا و شرائه و كس على كل حال على المشترى و على البايع . فخطرالله تبارك و تعالى على العباد لعله فسادالاموال كما خطر على السفينه ان يدفع اليه ماله لما يتخوف عليه من افساده حتى يونس منه رشدا. فلهذه العله حرم الله الربا بيع الدرهم بدرهمين يدابيد 16 .
خداوند ربا را نهى فرمود چون موجب فساد و تباهى اموال است .
انسان وقتى يك درهم را به دو درهم مى دهد يك درهم برابر يك درهم و درهم اضافى بهايى افزوده و باطل است .
پس خريد و فروش ربوى در هر صورت موجب كاستى و تباهى فروشنده و خريداراست . از اين روى خداوند ربا را بر بندگان حرام فرمود همان طور كه ديوانه را به لحاظاين كه تصرف دراموالش موجب تباهى و نقصان آنها مى گردد از تصرف منع كرده است تا وقتى كه اقافه يابد و سلامتى عقلانى خويش را بازيابد.
به خاطراين جهت خداوند ربا را و خريد و فروش دست به دست درهم به درهم را حرام كرده است .
چكيده سخن امام : هيچ گاه يك درهم دو درهم نمى شود. درهم نمى تواندد بزايد! پول ماده نيست .ارسطو در كتاب[ السياسى] وقتى وارد بحث اقتصاد مى شود ربا را با شدت ممنوع مى كند و در توجيه آن تعبيرى دارد كه اشاره به همين معنى است :
فظهر مما ذكرنا ان الربا كسب مضاد لكسب الطبيعى .
از آنچه گفتيم روشن شد كه ربا با كسب كار طبيعى در تضاداست .
كسب ربا نه توليداست و نه تجارت و نه به وسيله بهره گيرى از طبيعت فراهم كرده است و نه از طريق جابه جا كردن كالا و.....
وى اضافه مى كند:
همان طور كه در آتن ما معروف است پدرها نمى زايند .
پول در ديدگاه ارسطو پدراست . فعال كننده كالاهاست . همواره با پول چرخ مبادلات تجارى و صنعتى و همه فعاليتهاى اقتصادى و تجارى با نيروى پول در جريان مى يابد. هميشه اين اصل:[كالا كار] [ كار كار] و[كار كالا] به صورت اصلى ثابت براقتصاد جهان حاكم بوده است .
اين تعبيركه پول [پدر] است و پول نمى تواند[ بزايد] درست بيانگر همين معنى است .
ممكن است عده اى با توجيه اين كه ارزش پول همواره در حال تنزل است بخواهند ربا را امرى انتخاب ناپدير قلمداد كنند و از تنزل فاحش پول راهى براپ تجويز ربا پيدا كنند مثلا در دوره قاجار با يك قران چه بسا يك زندگى را مى شد اداره كرد ولى حالا يك قران را گدا هم قبول نمى كند. انتشار گسترده پول در جريان افتادن بيش از حد حج نقدينگى موجب تنزل بيشتر ارزش پول شده است . كسى كه در آغاز سال با ده هزار تومان قادراست يك تخته فرش بخرد با همان پول در آخر سال بلكه در آخر ماه قادر نيست همان فرش را بخرد.
بايد توجه داشت كه تنزل فاحش پول و افزايش سرسام آور تورم جهانى علل و موجباتى دارد كه به جاى خود بايد بحث شود.
افزايش تورم و تنزل بهاپ پول و زياد شدن حجم پول در گردش خود نشانه هاى اقتصاد بيمار است .
با تجويز ربا هيچ مشكلى حل نخواهد شد بلكه بر شدت بيمارى اقتصادى خواهدافزود.
در تحليلهاى اقتصادى اين مسلم است كه ربا از عوامل مهم بيمارى اقتصادى در جهان معاصر و افزايش تورم به حساب مى آيد. تعبير زيباى : (وكس) كه در روايت آمده بيانگر خصيصه ويرانگرى اقتصادى رباست . (وكس) را در كتب لغت به معناى (كمى و نقصان) و چرك و كثافت درون زخم و دمل دانسته اند. 17
ربا وكس دراموال و دراقتصاد است ريشه اقتصاد را مى خشكاند و جلو رشد اقتصادى را مى گيرد.
ربا اقتصاد را همچون دمل از چرك و فساد متورم مى سازد و اسباب تباهى آن را فراهم مى كند.اين جاست كه سالم سازى اقتصاد جراحى چيره دست را مى طلبد كه غده چركين را بشكافد و بيمار را درمان كند. البته جواب اين شبهات در جاى خود داده شده و ما دراين جا در صددد بيان فلسفه ربا نيستيم منظوراز طرح بحث دراين جا اين بود كه حرمت ربا امر تعبدى نيست بلكه كاملا استدلالى و نظرى است .امروز در اقتصاد جهانى ربا به عنوان معضل بزرگ اقتصادى خودنمايى مى كند و سلامت و رشد اقتصاد را تهديد مى كند.
معروف است در امپراطورى روم مساله ربا چندين بار مجلس سنا را منحل كرد و دولت مقتدر رم را با شكست مواجه ساخت . دولتمردان رم براى رفع بحران بارها قيمتها را بالا بردند و پايين آوردند. هرچه كردند نتوانستند بحران را كنترل كنند.
امروز هم ريشه بسيارى از بحرانهاى مالى در دنياى غرب نظام بهره و رباست . درست همان علتى كه حضرت رضا(علیه السلام) فرمود اقتصاد جهانى را به تباهى و ورشكستى مى كشاند.
ربا همچون اختاپوسى بر فعاليتهاى اقتصادى چنگ انداخته وازاين رهگذر مشكلات فراوانى دامنگير شرق و غرب شده است .
اگر روزى ان شاءالله نظام آموزشى حوزه دگرگون شود و برنامه صحيح و حساب شده حاكم گردد و درسها و رشته هاى مختلف علوم اسلامى تخصصى گردد جا دارد عده اى با فراغت و آمادگى گردد جا دارد عده اى با فراغت و آمادگى كامل پس از گذراندن دوره عمومى كوتاه بروند سراغ مساله[ ربا] و محققانه مسايل مربوط به : وام بهره وامور مربوط به آن را بررسى كنند و روشن سازند كه سرطان ربا چه به روزگارانسان آورده است.
البته روشن است كه مساله ربا همچون ديگر مسايل اسلامى به طور جدا و منفك از مسايل ديگر و بدن توجه به بعد زمان و مكان نمى تواند مورد بررسى قرار بگيرد. بررسى آن در محدوده مدرسه و بى توجه به آنچه در نظام اقتصادى جهان بانكها موسسات تجارى و مالى و ديگر مراكز اقتصادى ميسر نيست . به عنوان مثال :امروز ديگر دوره[ دو فلز] گذشته است . در بسيارى از جوامع به عنوان پشتوانه اسكناسها مطرح نيستند وبحث ربا بر مبناى[ دو فلز] تنها قرار نمى گيرد.
همين طور ابهاماتى كه در زمينه ربا وجود دارد برطرف سازند.
الف . عبادات
اميرالمومنين (علیه السلام) در خطبه قاصعه مى فرمايد:
الا ترون ان الله سبحانه اختبرالاولين من لدن آدم صلوات الله عليه الى الاخرين من هذاالعالم باحجار و لاتضر و لاتنفع و لاتبصر و لاتسمع فجعلها بيته الحرام:[الذى جعله للناس قياما] ثم رضعه باوعر بقاع الارض حجرا و اقل نتائق الارض مدرا واضيق بطون الاوديه قطرا. بين جبال خشنه و رمال دمثه و عيون و شله و قرى منقطعه] 11 ...
آيا نمى بينيد خداى سبحان پيشينيان از آدم تا پسينيان ازاين عالم را آزمود به حرمت نهان به سنگهاى بى سود و زيان كه نه مى بينند و نه مى شنوند. پس خدا آن را خانه با حرمت خود ساخت و براى مردمان مايه قيام و عبادتشان قرارداد. پس آن خانه را در سنگلاخى نهاداز همه سنگستانهاى زمين دشوارتر و ريگزارى تر رويش آن از همه كمتر به دره اى از ديگر دره ها تنگتر و ميان كوههايى سخت و ريگهايى نرم دشوار گذر و چشمه هايى زه آب آن كم و جدااز هم .
خداوند چند سنگ را كنار هم گذاشته و خانه اى ساخته كه هيچ نفع و ضررى به حال مردم و جامعه ندارد و به مردم فرموده است برويد آن خانه را طواف كنيد .
اين چيست ؟
آيا غيرازاين است كه بار تكليف الهى را كه حركت واحساس تكليف است بر دوش گيرد؟
بزرگترين و اساسى ترين بعدانسان در گذرگاه هستى عبارت است از : احساس تكليف وانجام آن . پس اين خانه كعبه را طواف كنيد براى پاسخ گويى به نداى اين بعد.اين خود سراسر فلسفه و حكمت است . آنان كه احكام عبادى اسلام را تعبد خشك و بى روح مى پندارند توجه به اين جهات نكرده اند. ما نمى خواهيم بگوييم كه مصلحت فقط در جعل است چنانكه بعضى ها گمان كرده اند زيرا مجعول داراى مصلحت است يعنى قطعا تابع مصالح و مفاسد واقعى است .امام هشتم على بن موسى الرضا عليه السلام در پاسخ نامه محمدبن سنان مى فرمايد :
كسانى كه گمان مى كنند:احكام اسلامى فقط براى برانگيختن حس تعبد مردم است در ضلالت سخت قرار گرفته اند .
ولى بر فرض اگر عده اى گفتند ما تا خودمان نفهميم آن مصالح و مفاسد را عمل نمى كنيم جوابش اين است كه :اگر هيچ نباشد خود عمل به اين جعل و تكليف به تنهايى مهمترين هدف و بزرگترين فلسفه را دارد. چنانكه دراموامرامتحانيه مى بينيم تنها هدف به اصطلاح برخاستن از خاك و قيام به انجام وظيفه است كه احساسش عالى ترين احساس روح انسانى است .
در داستان حضرت ابراهيم (علیه السلام) در قرآن آمده است :
قال يابنى انى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ماذا ترى . قال يا ابت افعل ما تومر سنجدنى ان شاءالله من الصابرين 12
گفت : پسرك من در خواب ديدم كه ترا سر مى برم . پس بنگر تا نظرت چيست ؟ گفت :اى پدر من هر چه ترا مى فرمايند بكن .اگر خدا بخواهد مرا شكيبا يابى .
خود آماده شدن برا قربانى و كارد به دست گرفتن مصلحت عظيمى دارد. البته اوامرامتحانيه حسابشان جداست . منظوراين نيست كه همه احكام اين گونه اند. ولى قدر مسلم اين است كه علاوه بر مصالح و مفاسدى كه درخوراحكام هست در نفس جعل نيز مصالح و مفاسدى است كه مهمترين آن پاسخ به بعدانسانى احساس تكليف است .
صرف نفس تكليف واحساس مسووليت و حركت و جنبش براى انجام تكليف به تنهايى براى مصلحت احكام كافى است .
كعبه سنگ نشانى است كه ره گم نشود حاجى احرام دگر بند و ببين ياركجاست
بنابراين عبادات هم مثل سايراحكام استدلالى و نظرى هستند. اگر نبود جز همان تجسم و تبلور معناى عبوديت و پاسخ گويى به نداى فطرت واحساس مسووليت همين بزرگترين فلسفه عبادات است . گواين كه مقدار زيادى از عبادات مثل روزه حج جهاد و ... داراى فلسفه خاص خود هستند.
ب . حقوق هدفدار
البته اداره جوامع معنايش اين نيست كه واقعااين حقوقها جامعه انسانى رااداره مى كنند. يعنى نمى گذارند مردم يكديگر را بخورند و گرنه ازاين حقوقها آدم ساخته نشده است .
مساله تكامل اصلا دراين حقوقهاى امروزى مطرح نيست . حقوق امروز مى گويد:
حق ديگران را ضايع مكن .
اگر ضايع كرد چه مى شود؟
مى گويد:
اگر ضايع كرد شلاق دارد.
حقوق امروز جنبه هاى انسانى قضيه را در نظر نمى گيرد و به تعالى روحى انسان كارى ندارد.
حقوق امروز نمى گويد: استيفاى حق از بزرگترين كمالات انسان است .
ولى در فقه ما به همه ابعادانسان توجه مى شود. حقوق فقه نيز هدفداراست و در آن كمالات انسان كاملا ملحوظ است .اين يكى از امتيازات مهم فقه اسلامى بر حقوق دنياست .
حقوقى كه امروز در جهان مطرح است حقوق پيرواست .
حقوقدانهاى امروزى معتقدند كه جامعه خودش بر هرچيزى كه تكيه كرد مى شود (قانون) ! [ قانون عرف عام] اساسا حقوقدان تابع است تابع خواست جامعه و مردم . به تناسب خواست آنان قانون وضع مى كند. اين نوع تلقى از حقوق برگرفته از همان حقوق (انگلاساكسون) يا قانون انگلستان است .
حقوق پيرو مى گويد:
[ما حق نداريم بنشينيم براى مردم قانون وضع كنيم بلكه مردم هم هر طور عمل كردند و هر جور خواستند همان قانون است].
به عبارت ديگر بايد ديد جامعه به چه چيز ترتيب اثر مى دهد و چه چيز را مى خواهد. به عنوان مثال در مورد معاملات چه معامله اى را نافذ مى داند و چه شرايطى را معتبر مى داند.
اين نوع قانون را مى گويند: [كامون لاو] common law يعنى قانون عام .
غالبا كشورهاى غربى داراى چنين حقوقى هستند. در مقابل در حقوقهاى بلوك شرق اصلا مردم و جامعه به حساب نمى آيند.از مردم بپرسند كه شما چه مى خواهيد يا ببينيد جامعه چه چيزهايى را ترتيب اثر مى دهد و... بلكه با توجه به مسائل و مصالح حزبى خودشان هر طور دلشان بخواهد قانون وضع مى كنند و كارى به انعكاس مردم واستقبال و يا عدم استقبال جامعه ندارند. حتى به آثار و تبعات آن هم كارى ندارند.اين نسخه را براى درمان مشكلات مردم و دردهاى اجتماعى پيچيده اند حالا به حال مريض مفيد باشد و دردى از دردهاى او را درمان مى كند يااين كه به حال او مضر باشد و بر دردهاى او بيفزايد فرقى نمى كند. قانون جامعه اين است و چون و چرا هم ندارد!
اين نوع قانونگذارى را اينان مى گويند : [حقوق پيشرو] كه در حال دگرگونى اساسى است .
اكنون در دنيا گفته مى شود بلوك غرب دارى حقوق پيرواست و بلوك شرق داراى حقوق پيشرو. البته اين صرف تقسيم است و گرنه نه در كشورهايى كه ادعاى داشتن حقوق پيشرو دارند واقعا حقوق آنان همه پيشرو بوده و نه در كشورهايى كه ادعاى داشتن حقوق پيرو دارند همه پيرو بوده است . بلكه مبنى در وضع قوانين آن جريانات است كه زمينه هايى از فرهنگ خاص و رگه هاى سرگذشت مردم آن جامعه و مقتضيات اقتصادى و بعضى از مبانى اخلاق رنگ باخته و غيرذلك كه از طرف قدرتها توجيه و به عنوان مبانى حقوق معرفى مى شوند
بااين كه به نظر مى رسد روشن ترين مساله از نظر فلسفه حقوق است ولى حقوق نيز تا حدود زيادى استدلالى و نظرى نيست .
برخى از حقوقدانان مى گويند:
[يك سلسله قوانين و مقرراتى براى اداره انسان درست شده و همين مقررات [ حقوق] نام گرفته است .
مصالح و مفاسداين حقوقها چيست و محصول آن كدام ؟ جاى بحث است].
البته برخى از حقوقها مقدارى اخلاقيات و معنويات هم داشته اند و حداقل درادعا در قرنهاى اخير اين معنى بيشتر شده است واز مذهب هم استفاده شده است .
حقوقدانان تلاش مى كنند كه فرهنگ جامعه اين طورى است مثلا نژاد ژرمن به فلان مساله اهميت نمى دهد و يا نژاد ( فرنگ ) اين طورى است .
بنابراين همان طور كه اشاره كرديم حقوقهاى امروزى على رغم ادعايى كه دارند صد درصداستدلالى و نظرى نبوده و در مبانى نظامهاى حقوقى روش تعبدى ديده مى شود.
بسيارى از حقوقدانان برجسته غرب صريحااذعان كرده اند كه مبادى حقوقى نمى تواند بر پايه استدلال و برهان استوار باشد.
مسيو پل كش كه از حقوقدانان بزرگ است دراين باره مى گويد:
[وقتى فكر مى كنم كه مغز گمراهى در پى آن است كه بدون راهنما فلسفه حقوق را بحث كند نگران مى شوم .
در واقع بايد تصديق كرد كه ايده هاى كلى در سرزمين حقوق مبهم اند. حدود و ثغور مفاهيم ذهنى اصلى غير قطعى و موردايرادند. مصطلحات عرف درهم و برهم مى باشند. بلاشك همين امراست كه توده حقوقدانان را از بررسى اين امر دور كرده است] 13 .
همان طور كه ملاحظه فرموديد اين چيزى غيراز تعبد نيست . حقوقدانان غرب نيز سرگردانند و درمانده اند. در صورتى كه در فقه ما حتى در بخش عبادات همه چيز روشن است . حتى[ الله اكبر]اول نماز (تكبيره الاحرام ) كه دستها را نزديكى گوشها ( الى شحمتى الاذن ) بالا مى بريم تعبد محض نيست . حداقل در محدوده اى كه عقل ما بدان مى رسد اين است كه در مقابل خدا حالت تسليم نشان مى دهيم . فكرمان آرام مى شود. روح مان آرام مى شود. به هدف حيات خود كه (واليه راجعون )است پاسخ مى دهيم .اينها همه استدلال است .
گاهى توهم شده است كه كيفيت عبادات مثل گذاشتن دستها روى زانوها در ركوع و يا گذاشتن اعضاى سبعه بر زمين در هنگام سجده تعبد محض است !اين توهم هم بى اساس است زيرا ابراز عبوديت با نمودهاى فيزيكى محال است بدون كميت و كيفيت خاصى باشد و سوال ازاين كه چرا مثلا نماز صبح دو ركعت و هر يك از نمازهاى ظهر و عصر و عشا چهار ركعت و مغرب سه ركعت و با كيفيتهاى مخصوص مى باشند كاملا بى جاست . زيرا هر نوع كميت و كيفيتى كه براى عبادات تعيين مى شد همين سول مطرح مى گشت .البته با همين حال باز مى بينيم همه آن خصوصيات نيز حكمتهايى براى خود دارند كه با كمترين دقت مى توان آنها را فهميد.
عباداتى مثل روزه سرتاپا استدلال هستند. فلسفه هاى متقن دارند امساك تقويت روان و روح و قوى ساختن اراده و...
آنچه در كتاب علل الشرايع صدوق رحمه الله عليه به عنوان علل و فلسفه احكام آمده است گر چه فلسفه صد درصد نيست ولى تا حدود زيادى زوايايى از فلسفه احكام و حكمتهاى آن را مى نماياند كه هيچ حكمى بى مصلحت يا مفسده وضع نشده است .
بقيه احكام غيرعبادى كه اكثريت قريب به اتفاق احكام فقهى را تشكيل مى دهند (به طورى كه عبادات در مقابل آنها دراقليت قرار گرفته است ) تابع مصالح و مفاسد قابل فهم و تعقل با عقل سليم مى باشند.
مثل نكاح طلاق واحوال شخصيه امورى استدلالى و نظرى هستند.
اگر بخواهيم خانواده به عنوان واحداجتماعى از هم نگسلد و كانون خانواده شاداب بماند بايد كسى آن رااداره كند. فردى متكفل اداره زندگى باشد چه زن و چه مرد.
مسلم است كه در هيچ تشكلى دو مدير كه هر دو يكسان باشند امكان پذير نيست .
عقل مى گويد: هر كدام قوى تر و تواناتراست اداره را به عهده بگيرد.
الرجال قوامون على النساء 14
قوام يعنى مديريت سرپرستى اداره سيستم خانوادگى .
اين چيزى نيست جز نظر واستدلال .
امروز با محاسبات دقيقى كه صورت گرفته است و نظرياتى كه در مورد فيزيولوژى و پسيكولوژى زنان داريم روشن شده كه زنان آشيانه حيات هستند.
تربيت فرزندان گرم نگهداشتن كانون پرمهر خانواده فقط با دست آنان ميسراست زيرا آنان معدن احساسات و عواطف اند.
اصلا طعم حيات را زنان مى چشند. مردان طعم حيات را نمى چشند بلكه فقط مفهومش را درك مى كنند.احساسات و عواطف در زنان به قدرى گسترده و عميق است كه تا آخر عمر همچنان جوشان و بالنده است .اين طورى نيست كه منحصر به ايام جوانى و دوران تربيت فرزندان و خردسالى آنان باشد. پيرزنى كه نفسهاى آخر را مى كشد وقتى كه مى خواهد فرزند هشتاد ساله خود را صدا بزند با يك دنيا مهر و عاطفه مى گويد: باقرجون بيا عزيزم !
باقر بچه نيست پيرمرد هشتاد ساله است و سالهاى طولانى از دامن پرمهر و عطوفت مادر و نوازش هايش به دور بوده است ولى براى مادر او هنوز همان[ باقرجون] است .
بروزاحساساتى اين چنين طبيعى است واز عمق وجود مادر سرچشمه مى گيرد زيرا فرزند را جزء منفصل خود مى بيند. مادر در گفتن : [باقرجون] جدى است . برخلاف مرد كه احساسات او بيشتر در معرض دستبرد كميت و كيفيتهاست . و آن هم محدود به همان دوران خردسالى مى شود. مثلا اگر مردى بخواهد همين فرزند (باقر هشتاد ساله ) را صدا بزند نمى گويد:[باقرجون] بلكه با صداى خشن يا نيمه خشن مى گويد:[باقر! كجاى بودى اين دور و بر پيدايت نيست ؟]
ازاين گذشته مرد بيشتر با مسايل بيرون سروكار دارد. صبح كه از بستر بلند شد از خانه خارج مى شود و مى رود دنبال كارش : قهوه خانه ميدان جنگ كارخانه مدرسه اداره و... بالاخره در منزل حضور ندارد. اين زن است كه از آغازانعقاد نطفه دو شخصيت را در كالبد خوداحساس مى كند. دو شخصيت با وحدت شخصيت .
ازاين روى زن فرزند را جزء منفصل خود مى داند.
بنابراين امر دائراست بين اين كه يكى ازاين دو: (زن يا مرد) خانواده رااداره كند.
با توجه به آنچه گفتيم و نيز با در نظر گرفتن اين كه زن گاهى به خاطر حاملگى شيردهى وامور زنانگى از تكفل اين مسؤوليت بزرگ معذوراست مسلم اين مرداست كه بايد سرپرستى و مديريت خانواده را به عهده بگيرد.
اين درست همان معناى آيه شريفه است :
الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض و بماانفقوا من اموالهم 15
ازاين روى خانواده براى ما يك اصل است . موضوعى است كه اصالت دارد.
حالااگر ملتى خانواده ندارد نمى تواند ما را مهم كند كه شما كارتان تعبدى است استدلالى و عقلى نيست .
خير. خانواده براى مااصل و كاملا هم منطبق بر مسايل نظرى و عقلى است .
چه منطق واستدلالى بالاتر بيگانگى انسان ازانسان را به وجود مى آورد سپس[ بيگانگى از خود] را كه از مختصات دوران ماشينى ماست .
د. معاملات
در مجموعه فقه ما نيز اين مسايل بخش درخورى را به خوداختصاص داده اند.
با مختر تاملى به خوبى مى تواند فهميد كه اين بخش نيز همچون بخشهاى ديگر معارف اسلامى استدلالى و نظرى است و جايى براى تقليد و تعبد در آن نيست .
به عنوان مثال : معاملات و يا عقودى مثل : هبه بيمه مضارعه مساقات و حتى خيارات هيچ كدام تعبدى نيستند بلكه همه آنهااستدلالى و نظرى هستند.
اساسا مبناى بيشتر آنها بر عقل و سيره عقلااستواراست .
سيره عقلاء براين است كه وقتى كسى در معامله كلاه سرش رفت و گول خورد مى تواند معامله را به هم بزند.اين فرد حق فسخ دارد.
بنابراين بخش معاملات و عقود وايقاعات همگى داراى فلسفه و حكمت هستند و صدردرصداستدلالى .
از باب نمونه :
ازامام رضا(علیه السلام) مى پرسند:
چرا ربا حرام است ؟
امام رضا(علیه السلام) در پاسخ به نكته اى اشاره مى كند كه امروز هم راهشگاست :
انما نهى الله عزوجل عنه ربا لما فيه من فسادالاموال لان الانسان اذااشترى الدرهم بادرهمين . كان ثمن الدرهم درهما و ثمن الاخر باطلا فبيع الربا و شرائه و كس على كل حال على المشترى و على البايع . فخطرالله تبارك و تعالى على العباد لعله فسادالاموال كما خطر على السفينه ان يدفع اليه ماله لما يتخوف عليه من افساده حتى يونس منه رشدا. فلهذه العله حرم الله الربا بيع الدرهم بدرهمين يدابيد 16 .
خداوند ربا را نهى فرمود چون موجب فساد و تباهى اموال است .
انسان وقتى يك درهم را به دو درهم مى دهد يك درهم برابر يك درهم و درهم اضافى بهايى افزوده و باطل است .
پس خريد و فروش ربوى در هر صورت موجب كاستى و تباهى فروشنده و خريداراست . از اين روى خداوند ربا را بر بندگان حرام فرمود همان طور كه ديوانه را به لحاظاين كه تصرف دراموالش موجب تباهى و نقصان آنها مى گردد از تصرف منع كرده است تا وقتى كه اقافه يابد و سلامتى عقلانى خويش را بازيابد.
به خاطراين جهت خداوند ربا را و خريد و فروش دست به دست درهم به درهم را حرام كرده است .
چكيده سخن امام : هيچ گاه يك درهم دو درهم نمى شود. درهم نمى تواندد بزايد! پول ماده نيست .ارسطو در كتاب[ السياسى] وقتى وارد بحث اقتصاد مى شود ربا را با شدت ممنوع مى كند و در توجيه آن تعبيرى دارد كه اشاره به همين معنى است :
فظهر مما ذكرنا ان الربا كسب مضاد لكسب الطبيعى .
از آنچه گفتيم روشن شد كه ربا با كسب كار طبيعى در تضاداست .
كسب ربا نه توليداست و نه تجارت و نه به وسيله بهره گيرى از طبيعت فراهم كرده است و نه از طريق جابه جا كردن كالا و.....
وى اضافه مى كند:
همان طور كه در آتن ما معروف است پدرها نمى زايند .
پول در ديدگاه ارسطو پدراست . فعال كننده كالاهاست . همواره با پول چرخ مبادلات تجارى و صنعتى و همه فعاليتهاى اقتصادى و تجارى با نيروى پول در جريان مى يابد. هميشه اين اصل:[كالا كار] [ كار كار] و[كار كالا] به صورت اصلى ثابت براقتصاد جهان حاكم بوده است .
اين تعبيركه پول [پدر] است و پول نمى تواند[ بزايد] درست بيانگر همين معنى است .
ممكن است عده اى با توجيه اين كه ارزش پول همواره در حال تنزل است بخواهند ربا را امرى انتخاب ناپدير قلمداد كنند و از تنزل فاحش پول راهى براپ تجويز ربا پيدا كنند مثلا در دوره قاجار با يك قران چه بسا يك زندگى را مى شد اداره كرد ولى حالا يك قران را گدا هم قبول نمى كند. انتشار گسترده پول در جريان افتادن بيش از حد حج نقدينگى موجب تنزل بيشتر ارزش پول شده است . كسى كه در آغاز سال با ده هزار تومان قادراست يك تخته فرش بخرد با همان پول در آخر سال بلكه در آخر ماه قادر نيست همان فرش را بخرد.
بايد توجه داشت كه تنزل فاحش پول و افزايش سرسام آور تورم جهانى علل و موجباتى دارد كه به جاى خود بايد بحث شود.
افزايش تورم و تنزل بهاپ پول و زياد شدن حجم پول در گردش خود نشانه هاى اقتصاد بيمار است .
با تجويز ربا هيچ مشكلى حل نخواهد شد بلكه بر شدت بيمارى اقتصادى خواهدافزود.
در تحليلهاى اقتصادى اين مسلم است كه ربا از عوامل مهم بيمارى اقتصادى در جهان معاصر و افزايش تورم به حساب مى آيد. تعبير زيباى : (وكس) كه در روايت آمده بيانگر خصيصه ويرانگرى اقتصادى رباست . (وكس) را در كتب لغت به معناى (كمى و نقصان) و چرك و كثافت درون زخم و دمل دانسته اند. 17
ربا وكس دراموال و دراقتصاد است ريشه اقتصاد را مى خشكاند و جلو رشد اقتصادى را مى گيرد.
ربا اقتصاد را همچون دمل از چرك و فساد متورم مى سازد و اسباب تباهى آن را فراهم مى كند.اين جاست كه سالم سازى اقتصاد جراحى چيره دست را مى طلبد كه غده چركين را بشكافد و بيمار را درمان كند. البته جواب اين شبهات در جاى خود داده شده و ما دراين جا در صددد بيان فلسفه ربا نيستيم منظوراز طرح بحث دراين جا اين بود كه حرمت ربا امر تعبدى نيست بلكه كاملا استدلالى و نظرى است .امروز در اقتصاد جهانى ربا به عنوان معضل بزرگ اقتصادى خودنمايى مى كند و سلامت و رشد اقتصاد را تهديد مى كند.
معروف است در امپراطورى روم مساله ربا چندين بار مجلس سنا را منحل كرد و دولت مقتدر رم را با شكست مواجه ساخت . دولتمردان رم براى رفع بحران بارها قيمتها را بالا بردند و پايين آوردند. هرچه كردند نتوانستند بحران را كنترل كنند.
امروز هم ريشه بسيارى از بحرانهاى مالى در دنياى غرب نظام بهره و رباست . درست همان علتى كه حضرت رضا(علیه السلام) فرمود اقتصاد جهانى را به تباهى و ورشكستى مى كشاند.
ربا همچون اختاپوسى بر فعاليتهاى اقتصادى چنگ انداخته وازاين رهگذر مشكلات فراوانى دامنگير شرق و غرب شده است .
اگر روزى ان شاءالله نظام آموزشى حوزه دگرگون شود و برنامه صحيح و حساب شده حاكم گردد و درسها و رشته هاى مختلف علوم اسلامى تخصصى گردد جا دارد عده اى با فراغت و آمادگى گردد جا دارد عده اى با فراغت و آمادگى كامل پس از گذراندن دوره عمومى كوتاه بروند سراغ مساله[ ربا] و محققانه مسايل مربوط به : وام بهره وامور مربوط به آن را بررسى كنند و روشن سازند كه سرطان ربا چه به روزگارانسان آورده است.
البته روشن است كه مساله ربا همچون ديگر مسايل اسلامى به طور جدا و منفك از مسايل ديگر و بدن توجه به بعد زمان و مكان نمى تواند مورد بررسى قرار بگيرد. بررسى آن در محدوده مدرسه و بى توجه به آنچه در نظام اقتصادى جهان بانكها موسسات تجارى و مالى و ديگر مراكز اقتصادى ميسر نيست . به عنوان مثال :امروز ديگر دوره[ دو فلز] گذشته است . در بسيارى از جوامع به عنوان پشتوانه اسكناسها مطرح نيستند وبحث ربا بر مبناى[ دو فلز] تنها قرار نمى گيرد.
همين طور ابهاماتى كه در زمينه ربا وجود دارد برطرف سازند.
پىنوشتها:
11. نهج البلاغه خطبه 192.
12. سوره صافات آيه 102.
13. مقدمه كتاب حقوق نقل از آرشيو تصويب حقوق سال 1931.95.
14. سوره نساء آيه 34.
15. همان مدرك .
16. علل الشرايع 483.
17. لسان العرب .
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}